باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

بعد مدتها سه چرخه سواری می چسبه

 این من و تارا هستیم لباس قرمزه منم و اون یکی دوستم تارا جونه سلام دیرور بعد ٢ هفته که با مامانی و بابایی رفته بودیم تهران برگشتیم خونمون و عصر که شد من با مامانی و بابایی رفتیم دد . وقتی رسیدیم مرکز خرید مامانی منو سوار سه چرخم کرد و از عقب سه چرخه رو هل داد. سه چرخه شروع به حرکت کرد وای نمی دونین چه حالی داد انگار دنیا رو بهم دادن اینقدر خوشحال شدم و ذوق کردم که اول سریع ایستادم بعد یک پامو بالا گرفتم و روی یک پارفتم بعد پامو آوردم پایین و دوتا دستامو بردم بالا و با همه بای بای کردم دو دستی و شروع کردم با دوتا دستم ذوق کردن و جیغ زدن از خوشحالی. دیروز عصر واقعا بهم خوش گذشت ( یک عصر خوب) ...
30 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

باربد پسرم خیلی شیطونه و خیلی خیلی عاشقه اسباب بازیهاشه و واقعا دیگه خطر ناک شده و هر لحظه باید مراقبش باشیم الان هم رفته خودش بالش ها رو هل داده رفته روش باور کردنی نیست . خدا با ما یار بود که باباش سریع رسید تو اتاق چون بعد چند دقیقه که کلی برامون جالب بود خیلی خیلی سریع از پشت افتاد زمین، خدا رو شکر که ما اونجا بودیم ...
25 تير 1390

جشنواره تابستانی و باربد

سلام دیروز همراه مامانی رفتیم جشنواره تابستونی دیروز گروه عمو شکلات اومده بودن و خیلی خیلی جالب بودن به من که خیلی خوش گذشت از اول تا آخر دست زدم و ذوق کردم. اونجا پر بود از نور و صدا و بچه همه نبچه ها دست میزدن و شادی می کردن من هم کلی خوشحال بودم و ذوق می کردم. عمو شکلات کلی شعر خوند مثلا شعر کی از همه خوشگل تره کی از همه قشنگ تره یا شعر دخترها و پسرها و چند تا شعر دیگه همه دست می زدن و جیغ می کشیدن من هم کلی دست دست کردم کلی بالا پایین پریدم دلم می خواست از بغل مامانی بپرم پایین چهار دست و پا برم اون وسط مثل بچه های دیگه بازی کنم ولی مامانی نمی گذاشت و من هم یکم بهونه می گرفتم ولی بهم خیلی خوش گذشت. ( یک روز خوب) ...
25 تير 1390

بی چاره مامانم

سلام منم باربد پسر این روزها خیلی بد خواب شدم شب و روزم بهم ریخته صبح ها ٧.٣٠ از خواب بیدار میشم و تا شب که همون ساعت ٢٤ باشه فقط یک ساعت ظهر می خوابم بقیه روز به بازی و شیطونی مشغولم بی چاره مامانم از خستگی و کم خوابی دنبال من دویدن از این ور به اون ور
5 تير 1390

باربد در 10 ماهگی

من باربد پسرم کلی کارهایی جالب می کنم: ١- تازگیها خیلی تند تند ٤ دست و پا میرم جلو تا مامانی و بابایی به خودشون میان من رفتم سروقت همه چیز آخه من خیلی کنجکاوم می خوام به همه چیز سربزنم ٢- به هر چیز پایه داری می رسم حتما باید دستم و بگیرم بلند بشم البته کاملا تعادل ندارم می افتم زمین ٣- وقتی مامانی حتی یک ثانیه از من دور می شه من شدیدا بی تاب می شم و غر غر می کنم اخه همش دلم می خواد بغل یا کنار مامانی باشم و مامانی همیشه تو دید من باشه من عاشق مامانیم هستم ٤- وقتی مامانی از دور منو صدا می کنه می گه باربد پسر بدو بیا بغل مامانی با یک هیجان چهار دست و پا می رم بغل مامانی که نگو بعد مامانم یک بوس خیلی خیلی گنده منو می کنه که خیلی حا...
4 تير 1390
1